مادرانه

هدیه زیبای خدا

فرشته کوچکم داری کم کم مامانو اذیت میکنی،اما به جون میخرم چون خدا خواسته و تو رو بهمون هدیه داده و هزار بار به خاطر هدیه زیباش شکر میکنم.. حالت تهوع و استفراغ گاهی وقتا اینقدر اذیتم میکنه که بابارو عصبانی میکنی اما برای مامان مهم نیست چون لذت داشتنت به همه اینها می ارزه ...
24 شهريور 1393

عادت میکنی گلم

جونم برات بگه: از خوشی های روزگار، همین بس که آدمیزاد به همه چیز عادت می کند.. به رفتن... به ماندن... به داشتن کسی و بعد به نداشتن ش... به بودن... به نبودن... به عشق، به بی عشقی... به حرف زدن... به سکوت... به دل بستن... به دل کندن... به صندلی خالی... به قدم زدنای تنهایی... به خیابونهای پرخاطره... به حضور تازه وارد... به جای خالی اش حتی... به خندیدن... به گریستن... به استرس... به آرامش... به بیکاری... به کار مدام... به دلی که دیگر تنگ نمی شود... یا دل زبون نفهمی که نباید تنگ بشه ولی خوب میشه... به قلبی که دیگر برای کسی نمی تپد... یا قلبی که با دیدن هرچیزی وهر...
22 شهريور 1393

یه خواهش ساده

من... تو ... او... سه ضمیر اصلی برای ساختن یک جمله ی معلوم درهر زبانی... حالا "یک خواهش ساده" بیا تو ساختن هر جمله ای برای خودمون  فقط  خدا رو  (او) قرار بدیم... " خواهشی ازاین ساده تر داشتی بیا تو هم بگو" ...
19 شهريور 1393

احساس کبوتر کردن

تا حالا یه کبوتر رو دیدید؟ وقتی دست یک کبوتربازه ... و کبوتردوست داره پربزنه بره تو آسمون ولی  پاهاش دست کسی اسیره...!!! بعضی وقتها  "احساس کبوتر کردن" هم قشنگه هم غمگین...!!!! قشنگیش به پروازشه  و  غمگینیش به جلد بودن به صاحبشه... صاحبی مثل :"مادر"...عزیزان ...دوستان... چه غمگینه کبوتری که میخواد پر بزنه بره!!! ولی پاهاش دست زمینیهاست... تا حالا دیدید وقتی: پای این کبوتر تو دست بهانه است و بال بال میزنه چطوری" قلبش "میزنه؟؟؟ دیدید وقتی نمیتونه بره تو آسمون چقدر چشماش پر ازحسرت پروازه؟؟؟ خدایا: حالم شبیه حال هیچ کدوم از مردم شهر نیست.....
17 شهريور 1393

مادرانه تهمینه میلانی

تهمینه میلانی مامان که شدم: به پسرم خیلی محبت میکنم اونقدری که بزرگ شد با عشقش مثل یه پرنسس رفتار کنه تا جفتش بفهمه که پسرم تو دستای یه ملکه بزرگ شده! روزا دستاشو میگیرمو چنان با محبت بغلش میکنم که بغل کردن عاشقونه رو با تمام وجودش یاد بگیره! یادش میدم که همه ادمها خصوصا همسرشون تشنه محبتند و پنهون کردن عشق و علاقه زندگیش رو سرد میکنه! یادش میدم که خانهم ها اقابالاسر و سایه سر نمیخوان، عشق،دوست و همراه صمیمی میخوان! بهش یاد میدم که هیچ وقت دل عشقش رو نشکونه، چون دیگه نمیتونه ترمیمش کنه! براش کادوهای کوچیک با معنی میخرم تا کادو دادن به ادمهایی که دوسش داره بشه فرهنگش! بهش یاد میدم اونقدر عاشقونه به عشقش نگاه کنه که انگ...
8 شهريور 1393

مادرانه

گلم بیا بشین کنارم مادر برات حرف داره' وقتایی هست آدم دلش میگیره یعنی یه وقت که نه ... امروزه میشه گفت همیشه...! دلش میخواد با کسی حرف بزنه بدون اینکه یاداشت بزاره,یا اونقدر بگرده دنبال یه شعر یا مطلب تا حرف دلشو بگه من که اینطوری هستم به مناسبت حالم انتخاب میکنم... حالا ممکنه این تغییر حالم بخاطرخودم باشه یا حال آدمهایی که اطرافم هستند و گاهی درد دل میکنند. چقدر مگه میشه دنبال یه متن یا شعر به فراخورحالمون بگردیم؟ یه وقتایی هست باید حرف زد... اینکه میگن: سکوت بهترین حرف رو میزنه زیادم معقولانه نیست...! گاهی که نه اکثرا حرف زدن آدمو سبک میکنه... البته باکسی که بفهمه..!!! _حالا میخوام بگم که: ...
8 شهريور 1393

بازیگر

بزار یه چیزی رو بهت بگم نیامده به هستیَم.. نمیدونم چند درصد ادما توی دوران کودکی یا نوجوونیشون وقتی ازشون میپرسیدن دوست داری در آینده چیکاره بشی؟ سریع میگفتن : بازیگر! و خیلی ها هم با مکثی نسبتا طولانی که اول توی ذهنشون صورت زیبا و یا اندام فانتزی و تیپ فلان هنرپیشه ایده الشون نقش میبست و بعد با یه لبخند رو ته لباشون میگفتن بازیگررر! خیلیامون وقتی بزرگتر شدیم یه درس خیلی بزرگ (متاسفانه) یاد گرفتیم و اون اینکه میشه بدون هیچ دردسر خاصی بازیگر ماهری بود!!! لازم نیست حتما برای بازیگر شدن صحنه هنر بازیگر قهاری بود. نه! کافیه از همون بچگی به ادمای بزرگتر اطرافت خوب نگاه کنی و متبحرانه یاد بگیری که داشتن یه نقاب دوای دردته... ...
4 شهريور 1393

وارث هستی

اون روز ازل که از روح مسیحایی خودت توی جسم یخ زده من دمیدی و جون گرفتم از بی قراری های  مدامت هم دمیدی در من؟ از چشم انتظاری های بی وقفه چطور؟ از خنده های پر از سکوتت چی؟ اصلا کجای روح ناکجا آبادی من شبیه روح بی نهایت تو شده؟!! اگه شده بود که انقدر بین من و تو مرزها و قراردادهای باید و نبایدی نبود! انقدر راست رفتن ها و چپ رفتن های من درآوردی نبود! اصلا میدونی عزیزدلم اگه من شبیه تو بودم که من اسیر زمین و وزن های عجیبش نبودم! کجای روح تو شبیه این وجود انباشته شده از خشم و انتقام و کینه و دلخوری و.... هست؟ کجای روح تو پر از حسرت های یکجا تلنبار شده و آه کشیدن های ناتموم و ای کاش های ورد زبون بود؟ که حالا ش...
4 شهريور 1393

تو چه میدانی

تو چه می دانی .. از شب هایی که دنیا دور سرم می چرخید .. اما من ، با تمام قدرت ، به دور تو چرخیدم ؟! تو چه می دانی .. از روزهایی که بغض های دنیا برای من می ترکیدند .. و من ، بی توجه ، با همه ی وجود ، برای تو می خندیدم ؟! تو چه می دانی ؟! می دانی نازنین؟ احساسم به شکل قلب کبوتری شده است که موقع ترس ازجایی برخاسته... دست بر روی قلبش که بگذاری تپش ناموزونش را حس میکنی.. چه میگوید؟؟ تو چه میدانی؟ چه بر سر قلب روزگارش امده "می تپدبرای نیست های قشنگ گذشته اش" " می تپد برای هست هایی که بودنش را مدیون آنهاست..." "می تپد برای آیندگانی گنگ" تو چه می دانی ازشبهایی که دور...
2 شهريور 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مادرانه می باشد